وبلاگ :
ماجراهاي يك خواهر و برادر
يادداشت :
اس مس (sms)
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
عمه
مي دوني آرش، خوندن ماجرايي که همين موقع براي شما اتفاق افتاده و ما از اون اطلاع نداريم، يه حس جالبي داره.
مثل
اين
، يا
اين
، يا
اين
، يا
اين
، يا
اين
، و خيلي ديگه از مطالبي که نوشتيد.
با بعضي خنديديم، با بعضي شاد شديم، با بعضي گريه کرديم... خب يه حس خاص داشته برامون
ولي خوندن يه مطلبي که به نوعي خودمون هم ازش اطلاع داشتيم، متفاوت از همه ي اونا بود
در واقع غيرمنتظره بود، منتظر چنين مطلبي نبوديم. وقتي خوندمش، ياد همون روز افتادم، دقيقاً حالتي که براي بابا پيامک را تايپ مي کردم و جرقه اي که بابا با پيامکش در ذهنم ايجاد کرد و ناهار دو نفره اي که بعدش خورديم
انتخاب سوژه ي قشنگي بود.
ناهار اون روز شايد خوشمزه تر هم بود، مي دونستي که جماعتي ناهارشون درست هماني ست که تو داري مي خوري و اين يعني همراهي
همراهي دلهايي که به ياد هم مي تپند و براي هم اهميت دارند
دوستتون دارم سه تايي هاي برادرم