سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماجراهای یک خواهر و برادر

ما دی ماه امسال رفتیم چابهار، شبش 4 - 5 تا قلاب درست کردیم برای فردا؛ صبح اول وقتName: Exercising sailor - Category: Marine > Sailors با قلاب ها رفتیم Name: Clown-fish - Category: Marine > UnderseasName: Hiding here - Category: Marine > UnderseasName: On walk - Category: Marine > Underseasدریا بزرگ.

من و آتنا چند بار قلاب انداختیم ولی هیچ ماهی ای به قلاب ما نیفتاد. ماهی ها Name: Ocean present - Category: Marine > Underseasخیلی زرنگ بودند طعمه ی ما را می خوردند و تا ما می خواستیم Name: Bottom of the sea - Category: Marine > Underseas بکشیمشون بالا فرار می کردند. یه آقای Name: Eat and drink - Category: Marine > Piratesکنار ما بود، به ما یاد داد که کجا قلابمون رو بندازیم و کجا نندازیم.

خودش هر بار که قلاب را می انداخت Name: Fishing here - Category: Sports > Pastime یه ماهی می گرفت ولی ما نه! Name: Scared smiley - Category: Classic > Emotional دیگه داشتیم ناامید می شدیم Name: Its so sad - Category: Emotions > Sadکه یه چیزی به قلابمون گیر کرد و قلاب را کشید من و آتنا قلاب را گرفتیم ولی نمی شد. آتنا گفت: بابا! بابا! Name: Hooray! - Category: Emotions > Happyبابا مون هم فوراً اومد کمکمون مثل (چغندر پربرکت) و قلاب را کشید بالا از خوشحالی نمی دونی چه حالی داشتیم جیغ کشیدیمName: Jumping in the pool - Category: Fall and Halloween > Leaves و بالا و پایین می پریدیم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدیه ماهی بزرگ و دراز. (که تقریباً هم قد آتنا بود).

وقتی که ماهی را گرفتیم می خواستیم زودتر بریم خونه و ماهی Name: Fish in love - Category: Love > Animals را کباب کنیم و بخوریمName: Cook onboard - Category: Marine > Sailors که بابام گفت: این ماهی که گرفتیم مارماهیه Name: Two snakes - Category: Love > Miscellaneous  و خوردنی نیست و اسم اصلی اون هم مارماهی پلنگی است؛ به خاطر طرح پوستش.

اون موقع بود که بقیه ی گردشگرها که اون جا بودند دور ما جمع شدند و از ما در مورد شکارمون سوال می پرسیدند Name: Chat - Category: Emotions > Communication و ازش عکس می گرفتند تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدکه پدرم براشون توضیح می داد. (بابام هم چقدر اطلاعات داره ها!)

من تو خیال خودم فکر می کردم که یه استاد ماهی گیر شدم، Name: Fishing - Category: Marine > PiratesName: Blue dolphin - Category: Marine > Underseasکه توی جهان شهرت پیدا کرده Name: Admiral - Category: Summer > Ocean !.

ولی برعکس باید پیش اون ماهی گیرای می رفتند که ده یا بیست ماهی ( طوطی ماهی، Name: Clownfish left - Category: Marine > Underseas   کد دم زرد، Name: Beautiful fish - Category: Marine > Loveشمشیر ماهی Name: Corsair captain - Category: Marine > Pirates) گرفته بودند، ولی انگار مار ماهیName: Colorful fish - Category: Summer > Ocean ما جذابیت بیشتری داشت.   

ساحل زیبا و آرامش بخش چابهار

این هم شکار مارماهی ما

   

         


نوشته شده در سه شنبه 90/12/23ساعت 10:13 صبح توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

من Hello(آتنا)Name: Brown-haired girl - Category: Zodiac > Girls روز 10/12/90 مسابقه ی روان خوانی داشتم. (جشنواره روان خوانی پایه دوم مرحله شهرستان)

از تو مدرسه مون اسم منو نوشتن.(معرفی کردند). من هر روز تو خونه کتابامو می خوندم کتاب داستان و ... تمرین می کردم) (منابع آزمون = کتاب فارسی، داستان های معرفی شده ی آخر کتاب فارسی و مجله های رشد نوآموز).

روز مسابقه من شیفت ظهری بودم. ما زنگ سوم ساعت 2 مسابقه داشتیم. برای همین، خانم گفت: من درس ها را بخونمGlasses. نزدیک بود عقربه بره روی ساعت 2 من درس ها را خوندم. عقربه رفت رو ساعت 2. من با خانم معلم رفتیم (مکان) مسابقه. آن جا گفتن قرعه کشی می کنند. می گفتند یک توپ تنیس برداریم که روش یک شماره بود. شانس من شماره 4 در آمد (پاکت سوال شماره 4 و نوبت پرسش یا ردیف 4). از من پرسیدن اسم مدرسه ات چیه؟ منم گفتم: "هدف". ازم چند تا سوال (دیگه) پرسیدن. که منم جواب دادم. بعد گفتن: یک شکلات بردارم و بشینم تا نوبتم بشه.

منم رفتم کنار خانم نشستم تا نوبتم رسید. من رو صدا زدند بعد یک پاکت برداشتند درشو باز کردن توش نوشته بود چی بخونم. مثلاً فلان درس رو بخونم منم خوندم برای 2 تا از ویرگول ها مکث نکردم ولی لحنم خیلی خوب بودHippie. بعد که مسابقه تمام شد پذیرای کردند و بعد من با معلمم به مدرسه برگشتیم. من خیلی خوشم آومد چون مجری برنامه برای هر بچه ای که مسابقه می داد و می خواست بشینه، به اونای که اون جا نشسته بودن می گفت: عزیزتون Queenرو یا گلتون Flowerرو تشویق کنید آفرینکه بشینه.

بعداً معلوم شد که من نفر 7 شدم. این قدر گریه کردم که نگوName: Its so sad - Category: Emotions > Sad، خیلی خیلی گریه کردم.(4 ساعت تمام)


نوشته شده در شنبه 90/12/13ساعت 6:55 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

من امسال چند تا مسابقه ی قرآنی ثبت نام کردم که یکی از اونا مال سازمان تبلیغات بود، این خاطره هم مال همون مسابقه است.
این مسابقه رو خودم زنگ زدم و ثبت نام کردم.(خیلی خوش حال بودم) مهلت مسابقه چند هفته بعد بود. من بعضی از وقت ها یک سوره و بعضی از وقت ها هم نصف سوره حفظ می کردم، بعضی وقت ها هم تنبلیم می شد اصلا" سوره حفظ نمی کردم.پدرم هم برای این که من رو تشویق کنه یک جفت راکت تنیس با سه توپ تنیس (پینگ پنگ) برام خرید، من هم تلاش کردم و 32 سوره رو حفظ کردم.
اتفاقا" مسابقه هم زمان با دهه ی فجر بود، ما رو بردن سازمان تبلیغات اسلامی اون جا به ما گفتند: یک نقاشی در مورد قرآن و پیامبران (یک موضوع قرآنی) بکشید. ما گفتیم: که ما برای حفظ شرکت کردیم، اونا هم گفتند: اشکال نداره. خیلی از خانم معلم ها که اومده بودند، داشتند برای دانش آموزانشون نقاشی می کشیدند ومی دادند که رنگ کنند. وقتی ما را دیدند، یکی از اونا اومد؛ یک کتاب آورد و گفت: بیایید از روی جلد این کتاب این رو نقاشی کنید. من خوشم نیومد، برای همین گفتم اصلا" نقاشی نمی کنم که معلممون گفت: یک موضوع از خودت بکش، منم اسب امام حسین رو کشیدم که تیر خورده بود تنها تو میدون کربلا بعد پایینش نوشتم امام حسین راهت ادامه دارد.
بعد از اون یک حاج آقا آمد (امام جمعه و ریس تبلیغات اسلامی شهرستان) بعد از سخنرانی که کرد گفت: کی بلده سوره ی فجر را از حفظ بخواند؟ از همه ی شرکت کننده ها که آمده بودند(دختر و پسرها)؛ فقط من دستم را بالا کردم
. گفت: پسر گلم بیا سوره ی فجر را بخون. من هم خودم را معرفی کردم و سوره را خوندم.

من (آرش) وقتی سوره ی فجر را خوندم

بعد حاج آقا رفت و  مسابقه ی حفظ شروع شد. یک آقا آمد و ما همه دور او نشستیم و از ما سوره ها را می پرسید. برای همه ی بچه ها ارفاق کرد به جز من!
قرار بود از سوره ی فاتحه تا مطففین حفظ کنیم. ولی همه ی بچه ها 5 یا 6 تا - 7 یا 8 تا سوره حفظ بودند، فقط یک نفردیگه بود که 21 یا 18 تا سوره حفظ بود.
اگر مثلا" داور می گفت: سوره ی نصر را بخون و شرکت کننده می گفت: بلد نیستم. یه سوره ی آسون تر بهش می گفت بخونه.
ولی به من سخت ترین سوره را گفت بخونم، منم خوندم
Name: Bored student - Category: Classic > Sad که 2 تا غلط داشتم بهش گفتم می شه از اول بخونم گفت: نه نمی شه در حق بقیه ظلم می شه! برای همین به من امتیاز 80 داد به بقیه که نصف منم سوره بلد نبودند 90 - 95 – یا 100 امتیاز می داد که ظلم نشه! ! .
یه چیز جالب دیگه: توی اینترنت نوشته بود که به ما جایزه ی نفیس
Name: Small gift - Category: Emotions > Other دادند ولی به ما هیچی Name: Waiter - Category: Classic > Action ندادند.
اینم آدرسش با عکسامون: جشنواره قرآنی کودک و نوجوان در سراوان تاریخ خبر 19/11/90


نوشته شده در شنبه 90/12/13ساعت 4:52 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

جنگل سکوت

                                                                                                                                               

من (آتنا )   Name: Brown-haired girl - Category: Zodiac > Girls تابستون یک باغچه درست کردم که  اسمش رو گذاشتم جنگل سکوت چون توش  چیزی   نمی رفت ،  حتی پرنده ها  Name: Bird with rose - Category: Animals > Birds  یا   گربه ها  Name: Clapping cat - Category: Animals > Farm .

چیزای رو که توش کاشتم  ( ذرت ، ریحان Name: Hanging here - Category: Summer > Garden، گوجه Name: Strawberries - Category: Summer > Garden، تره ، ارزن ، گل پـیچک    Name: Spring meadow - Category: Spring and Easter > Spring، لوبیا Name: Fresh green pea - Category: Summer > Garden، شاهی     Name: Spring flower - Category: Spring and Easter > Spring  ، گندم ، گل شب بو  Name: Fireworks - Category: Classic > Miscellaneous ، کَنَتو یا گیاه کَرچک   Name: Spring bird - Category: Spring and Easter > Spring . . .) البته باغچه ا م رو طوری درست کردم که مثل یه جنگل بشه  توش چند تا سنگ گذاشتم  ، یه قسمتش روهم یه غار درست کردم Name: Smileys at tree - Category: Summer > Forestو چند تا از ماشین هایِ تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیداسباب بازیمون  Car Chase و چند تا ازون حیون کوچیکا Name: Dancing fox - Category: Animals > WildMad Cow Pony رو هم قسمت های مختلفش گذاشتم Name: Mushrooming - Category: Animals > Wild(تا مثل بعضی از فیلم ها که توش ماشین ها میرن تو جنگل وگم می شن ) بشه .Name: Big ogre - Category: Magic > Monsters

وقتی چیزای که کاشته بودیم سبز شدن خیلی خیلی قشـنگ شده بود هر کس می آمد خونمون وباغچه مون رو    می دیدPalm TreeTree 4 Tree 5Palm Treeمی رفت کلی وقت نگاه می کرد که بـبـیـنه چه کسایName: Malicious ogre - Category: Magic > Monsters توش گم شدن 

ویا این که اونا رو پـیدا کنه وبا خوش حالی داد می زدند که اونا دیدم اونجاس!  تا زه بعدا" بابام دو تا دایناسوربزرگ  Name: Blue dragon - Category: Magic > Dragons Name: Three-headed dragon - Category: Magic > Dragons هم خرید که گذاشتیم کنارش وخیلی قشنگ شد .

(بعد با موبایل یه فیلم ازش گرفت اسم فیلمش رو گذاشت پارک ژوراسیک ). 

راستی من از باغچه ام خیلی چیز ها چیدم مثل همین ذرت (بلال)یا ریحان که با پنیر صبح ها   Name: I want food - Category: Emotions > Other   می خوردیم . ولی هنوز گوجه ام بار نداده انشا الله  گوجه ام هم میوه بده.


نوشته شده در پنج شنبه 90/12/4ساعت 6:33 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

 

 معلم   از ما پـرسـید که چرا گوش مثـل علامت سوا لِ ؟

ولی به نظر من    باید می پرسید چرا علامت سوال رو مثـل گوش درست کردن ؟

حالا هـر کـس از شـما می دونـه منو راهـنمایی کنه !    منـتـظرم


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22ساعت 1:19 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

دیروز تو مدرسه یک اتفاق عجیب افتاد.  گروه های، بزرگی از بچه ها درست شده بود.  

بعضی از گروه ها کلاسی بودند؛    بعضی های دیگه هم دسته های چند تایی خیلی بزرگ. ظاهر کار نشون می داد که خیلی ها از قبل آماده ی این کارشده بودند  ولی بقیه ی بعدا جزو این دسته ها شده بودند.جریان این قدر جدی Tornadoشده بود که کاری از دست شوراها Group Hugو مبصرها ساخته نبود. حتی خیلی ازGroup Hug شوراها و مبصرها هم جزو همین گروه ها شده بودند.
جریان از این قرار بود که یک جنگ هسته ای (تمام عیار) راه افتاده بود.
    گروه ها به هم حمله
می کردند و گروه بعدی رو می زدند یا این کلاس حمله می کرد کلاس بعدی رو می زد.    این بزن بزن  از زنگ تفریح اول شروع شده بود و تا زنگ تفریح اخر به اوج خودش رسید  که با  مداخله ی معلممون   خاتمه پیدا کردhttp://www.pic4ever.com/images/shake2.gif و مقصرهای اصلی دستگیر شدند و به دفتر فرستاده شدند.   و بچه ها به خوبی و خوشی با همدیگه صلح http://www.pic4ever.com/images/kap.gifکردند. این کار از یک شوخی ساده شروع شده بود و تا یک جنگ هسته ای تمام عیار واقعی ادامه پیدا کرده بود.   
حالا حدس میزنید که همدیگر را با چی می زدند؟  درسته با هسته ی کُنار!
بخاطر این معلممون اسم این جنگ رو جنگ هسته ای گذاشت!   

توضیحات و عکس کُنار در ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/10/13ساعت 8:40 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

این معما را خودم درست کردم.

اسم دو استانی که مرکزشان نقطه ندارد؟نکته بین

برای دیدن جواب به ادمه ی مطلب بروید.
ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/9/1ساعت 8:16 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

1- برگ ندارد، شاخه و ساقه و ریشه هم ندارد.

2- به آب، خاک و کود هم نیاز ندارد.

3- رنگ و بو ندارد.

4- به نورخورشید نیاز ندارد.

5- با دست گرفته نمی شود.

6- بهترین نوع آن گلی است که در چمن باشد.

به نظر شما چه گلی است؟                   یه کم فکر کنید.   

این مطلب را از وبلاگ پدرم برداشتم، چون جالب بود!

برای دیدن جواب به ادامه ی مطلب بروید.            ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/8/28ساعت 10:22 صبح توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

دختردایـیـم اینا که امروز پیش ما دعـوت بو د ند تعریف کرد که  سر صبح بلند شده گفته : گوســــــــــــفند کـــــــــو! گوســــــــــــــــــــفند کــــــــــو!

داییم ازش می پرسه کدوم گوسفند؟ اونم گفته همون که ما رو زد دیگه! مادرش میگه :اینجا که گوسفندی نیست ،فقط ما هستیم ودانیال .

اونم نگاه میکنه میبینه که آره کس دیگه ای نیست .........آخیـــــــــــش .باباش میگه چی شده اونم تعریف میکنه که من وآتنا تو یه مدرسه بودیم بعد یه گوسفند خیلی بزرگ وخیلی خیلی عصبانی باشاخای خیلی خطرناک اومده و ما را تهدید کرده که باید برای شورای دانش آموزی به اون رای بدیم واگر رای ندیم ما رو میزنه !     

چون اون گوسفند بود وما هر چی بهش توضیح میدادیم که تو گوسفندی ونمیتونی کاندید بشی وما نمیتونیم بهت رای بدیم ،اون نمیفهمید ودنبال ما می کرد تا ما را بزنه ...وچنان با شاخاش ما را می زد که نگو!!!کسی هم جرات نمی کرد ما را نجات بده .

وقتی داشته اینو برا باباش اینا تعریف میکرده ،داییم از خنده روده بر شده هــا هـــا هـــا هــــا هــــا البته ماهم  همین طور هـــا هـــا هـــا هــــا... شـما را....شـما را نمیدونم .


نوشته شده در جمعه 90/8/6ساعت 6:33 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |

توآکواریوم ما یه ماهی هست صورتی که از همه ماهی ها بزرگ تره(ماهی پرت) ،اون یکی دیگه زرده ولی کوچکتره( ماهی گورامی طلایی). بزرگ تره، کوچیک تره رو همیشه می زنه حتی نمی زاره غذا بخوره و بیشتره غذا ها رو خودش می خوره. دیروز که ما توی آشپزخانه نشسته بودیم و داشتیم نهار می خوردیم ، یک دفعه صدای خیلی بلند و عجیبی شنیدیم.

مادرم که زودتر به طرف آکواریوم دوید فریاد زد ماهی گیر کرده، ما هم که رسیدیم دیدیم ماهی زرده پشت تکه شیشه ای که برای رد کردن شلنگ هوا نصب شده رفته و گیر کرده؛ ماهی صورتی هم با یک حالت خیلی عجیبی که تا حالا ندیده بودیم از آب می پرید بیرون و صدا های عجیبی از خودش در می اورد و خودش رو میزد به شیشه
و یا از پایین دم ماهی زرد رنگه رو می گرفت و می کشید تا اونو نجات بده. پدرم ماهی رو به آرامی نجات داد اون وقت ماهی صورتی هم کنارش آرام شنا کرد
. اون موقع پدرم گفت:" دشمن دانا بهتر از دوست نادان
و واقعا" مهر و محبت را باید از حیوانات یاد گرفت، حالا اگر ما آدما بودیم می گفتیم به ما چه بذار بمیره ......

این خاطره در اسک دین


نوشته شده در یکشنبه 90/7/17ساعت 8:49 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |


Design By : Pichak