سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماجراهای یک خواهر و برادر

توآکواریوم ما یه ماهی هست صورتی که از همه ماهی ها بزرگ تره(ماهی پرت) ،اون یکی دیگه زرده ولی کوچکتره( ماهی گورامی طلایی). بزرگ تره، کوچیک تره رو همیشه می زنه حتی نمی زاره غذا بخوره و بیشتره غذا ها رو خودش می خوره. دیروز که ما توی آشپزخانه نشسته بودیم و داشتیم نهار می خوردیم ، یک دفعه صدای خیلی بلند و عجیبی شنیدیم.

مادرم که زودتر به طرف آکواریوم دوید فریاد زد ماهی گیر کرده، ما هم که رسیدیم دیدیم ماهی زرده پشت تکه شیشه ای که برای رد کردن شلنگ هوا نصب شده رفته و گیر کرده؛ ماهی صورتی هم با یک حالت خیلی عجیبی که تا حالا ندیده بودیم از آب می پرید بیرون و صدا های عجیبی از خودش در می اورد و خودش رو میزد به شیشه
و یا از پایین دم ماهی زرد رنگه رو می گرفت و می کشید تا اونو نجات بده. پدرم ماهی رو به آرامی نجات داد اون وقت ماهی صورتی هم کنارش آرام شنا کرد
. اون موقع پدرم گفت:" دشمن دانا بهتر از دوست نادان
و واقعا" مهر و محبت را باید از حیوانات یاد گرفت، حالا اگر ما آدما بودیم می گفتیم به ما چه بذار بمیره ......

این خاطره در اسک دین


نوشته شده در یکشنبه 90/7/17ساعت 8:49 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |


Design By : Pichak