• وبلاگ : ماجراهاي يك خواهر و برادر
  • يادداشت : جنـگـل
  • نظرات : 0 خصوصي ، 23 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    راستي يادم رفت بگم .وبلاگتون رو لينک ميکنم هر وقت خاطرات قشنگتون رو نوشتيد حتما خبرم کنيد بيام بخونم

    خاطرات قشنگي داريد .مخصوصا ارش جون اون خاطره دوتا صبحونه خوردن رو کلي خنديدم عزيزم

    انشاءالله که هميشه سلامت وتندرست باشيد وسايه پدر ومادر بالاي سرتون عزيزانم

    پاسخ

    عليك سلام دستتون درد نكنه كه اين قدر به ما اهمييت ميديد از اين كه ما را لينك مي كنيد خوشحال شديم . چشم هر وقت كه پست جديد گذاشتيم 0«انشا الله» به شما خبر ميدهيم.بابت وقتي ،كه براي ما گذاشتيد ونظر نوشتيد تشكر و ممنون .بله راست مي گوييدمن خودم هر وقت حرفش مي شه كلي ذوق ميكنم ولي درعوض مامانم مي گه :«اووووووووووووف» با اعصاب خراب.