ماجراهای یک خواهر و برادر
من یه همکلاسی دارم اسمش فرهاده، از ما یکمی کوچولوتره؛ روز عید رفته بودند روستای پدر بزرگش اینا.
پدربزرگش اینا مرغ دارند، جوجه دارند،گوسفند دارند خر هم دارند.
وقتی که مامانش اینا تو آشپزخونه بودند فرهاد سی دی شرک را گذاشته و رفته خر بابا بزرگش اینا رو از تو حیاط باز کرده آورده تو اتاق که با همدیگه سی دی شرک را ببیند،به خره گفته بیا با هم سی دی نگاه کنیم ببین خر شرک چه کارایی بلده!
میدونی خره را نشونده بعدش کنترل تلویزیون را هم داده بهش که خودش باهاش کار کنه!
نوشته شده در سه شنبه 87/7/16ساعت
8:33 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |