آرش و آتنا: سلام
آتنا من خاطره ي تو را خواندم. خاطره ات قشنگ و خنده دار بود. من خيلي خنديدم.
من و خواهرم هم مثل پارسال روزه نگرفتيم. ما سال ديگه روزه ميگيريم.
من ميخوام براي شما يه لطيفه بنويسم:
مجيد به اکبر ميگه: چرا نصف قرص را ميخوري؟
اکبر جواب ميده: چون که نصف سرم درد ميکنه!
الهي من قربونتون بشم.
پام پام پام پام پام.
من چي بگم به تو آخه عمه كه دعاي افطار را مي خوني.
چه خبر! آرش ميره مدرسه تو چي كار مي كني؟