• وبلاگ : ماجراهاي يك خواهر و برادر
  • يادداشت : پام پام پام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سَما 

    آرش و آتنا: سلام

    آتنا من خاطره ي تو را خواندم. خاطره ات قشنگ و خنده دار بود. من خيلي خنديدم.

    من و خواهرم هم مثل پارسال روزه نگرفتيم. ما سال ديگه روزه ميگيريم.

    من ميخوام براي شما يه لطيفه بنويسم:

    مجيد به اکبر ميگه: چرا نصف قرص را ميخوري؟

    اکبر جواب ميده: چون که نصف سرم درد ميکنه!

    پاسخ

    سلام سما جون لطيفه ات خيلي خنده دار بود منم يه لطيفه برات تعريف کنم يه روز يه مورچه اي مي خواسته بره جنگل ميبينه که کفشاش نيست ميره پيش آقا فيله ميگه پاتو بلند کن ببينم تو کفشمو پات کردي ؟
    + فرخنده 

    الهي من قربونتون بشم.

    پام پام پام پام پام.

    من چي بگم به تو آخه عمه كه دعاي افطار را مي خوني.

    چه خبر! آرش ميره مدرسه تو چي كار مي كني؟

    پاسخ

    گريه مي کنم گريه ميکنم بازم گريه مي کنم جون دلم برا بابا تنگ مي شه