ماجراهای یک خواهر و برادر
برنامه ی سال آینده آرتین مامانم اِملوژ(امروز) شُب (صبح) با چشای(چشم های) پُپ(پف)کَده(کرده) و شِدای (صدای)گِلِپتِه (گرفته) به داداشم اینا می گُپت (می گفت): که من آتین(آرتین )از دیشب شاعت(ساعت) 2تا الان که شاعت 6شُبه (صبحه)بیدالَم( بیدارم)، اَژیت( اذیت)کَلدَم(کردم)؛نخوابیدم ،مامانم مجبول(مجبور) شُده که تا شُب بیدال( بیدار) باتِه(باشه) . منم می حواشتَم(می خواستم)که اَژاین کال(از این کار) مامانم تَشَکُل(تشکر) کنم، بگم که خَشته(خسته) نباشه وبدونه که شال(سال) آینده هم بَنامه(برنامه) همینه . هه هه هه ! ! ! پِشَل شیطون بلای شدم ها!
نوشته شده در سه شنبه 93/1/5ساعت
11:41 صبح توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |