سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماجراهای یک خواهر و برادر

شلام عمه منم آ تین (آرتین )  

عمه چلا (چرا )  بلام ژنگ نمیژنی ؟    بهم شَبخیل (شب ) شُبخیل (صبح )بگی ! هان !  هان !   بلا همین منم مامانی جونو دیشب اژیت کَلدم .

هی گیه کَلدم اینقد گلیه کَلدم که نگو ! ولی من پِشل خوبی هَشتما ! .

تاژه ( تازه )جیشو اخو هم ژیاد کَلدم ، اینقد که شلوالام تموم شد   .  بدش (بعدش) مامانی جون گبت (گفت)که اگه دیگه جیش و اخو بکنی مامی (پوشکت )میکنم آخه می دونه من از پوشک خوشم نمیاد.

تاژه یه کال (کار )دیگه بلدم ولی به مامانی جون نگیا خب ! یه شلبت هشت که تَخله من دوشش ندارم وقتی به من می ده ، من تو دهنم نگهش میدالم تا مامانی جون لوشو اونول بکنه یا منو بلند بکنه تا الوغ بِژَنم ، بدش همشونو میلیژم (میریزم ) لو (رو ) لباش مامانی جون .  

 بژی وقتا (بعضی وقتا ) نمی فهمه منم میخندم اونم بلام قوبون شَدقه میله .

تاژه بژی وقتا هم خودمو به خواب میژنم تا بهم شبت نده . 

تاژه این آلشم گبته که شلولامو میشوله ولی هی میگه که وقت ندالم مدشم دیل میشه .شَبل کن بوژوگ بشم همه دپتلاشا خط خطی میکنم .


نوشته شده در چهارشنبه 92/9/27ساعت 8:4 صبح توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |


Design By : Pichak