ماجراهای یک خواهر و برادر
یک خبر با چند خبر دیگه ! 8/13/ 92 یه مهمون که ما خیلی انتظارش رو می کشیدیم بلاخره امد و سرمون حسابی شلوغ شد . آخرش من برنده شدم و دعای من قبول شد . آخه من دعا می کردم که پسر باشه آتنا دعا می کرد که دختر باشه . برا همین هم من اسمش رو انتخاب کردم . اسمش رو هم گذاشتم آرتین به معنی عاقل و زیرک وتازه یه تیر انداز معروف هم بوده مثل خود من . چه کار داری دیگه این داداش آرتین ما هم که فقط گریه ، گریه ؛ بازم گریه بلده . بابام که بعضی شبا بلند میشه میره تو پذیرای می خوابه ما هم که تو اتاق خودمون خوابیدیم هم که آسایش نداریم . تازه آون موقع من قول داده بودم که اگر پسر شد تا دو سالگی شلواراش رو بشورم . ولی خدایش کار سختیه ! همه جا کثیف میشه ! ولی بااین همه دوسش دارم در حد داغون ! مراسم سرتراشونش رو دو شنبه 27/8/92که 15روزش بود, انجام دادیم . مراسم ختنه سوران رو 28/8/92 که 16روزش بود . اولین مریضی رو هم که گرفت سرماخوردگی بود .شنبه 2/9/92 که بیست روزه بود.
Design By : Pichak |