ماجراهای یک خواهر و برادر
غذا چی درست کنم؟ این سوال هر روز مامانمه که هر وقت ما می خواهیم بریم مدرسه از ما یا از بابام می پرسه مامان دوست داریم بی نهایت، با صداقت؛ تا قیامت
بعـد بابام هم می گه: غذا!
مامانم می گه: خب چی؟
- خب غذا دیگه!
- اسم ببر
- هان! یه غذای خوش مزه و میزنه از خونه بیرون یا هر وقت گیر بیفته میگه از بچه ها بپرس یا هر چی اونا دوست دارن
وقتی هم که توپ افتاده تو زمین ما و ما باید جواب بدیم آتنا فقط یه چیز میگه: سوپ و منم فقط می گم: کباب شامی یا ماکارونی
در نهایت این مامانمه که واقعا معجزه می کنه حتی با یه چیز کم غذای خوش مزه ای درست می کنه که نگو و نپرس! گاهی وقتا هم با این حال که هیچ چیزی تو خونه نبوده بازم این مامانمه که سر افراز میشه.
ما هم تا از مدرسه می یایم اولین کاری که می کنیم اینه:
من فورا از بویی که توی خونه پیچیده غذا را درست حدس می زنم.
آتنا هم هنوز از راه نرسیده میگه: مامان چی درست کردی؟ بعد فورا میآد در ظرف غذا را بر می داره.
بابام هم که می گه چی درست کردی بیار بخوریم که مردیم از گشنگی؟ زود باش! وای که چه قدر گشنمه! وای مردم.
اما حالا که مدرسه ها دارن تعطیل میشن چی . . .
اوووم چه روزای بودن . . .
این مطلب را هم برای دلتنگی اون روزا نوشتم و هم در واقع یه جور تشکر از مامانم.
Design By : Pichak |