سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماجراهای یک خواهر و برادر

ما از وقتی کامپیوتر خریدیم با عمه اینا چت می کنیم، ما حرفامون را به مامان می گیم ، مامان هم تایپشون می کنه؛ ولی تا مامان شروع می کنه به تایپ کردن من و آتنا ماوس را برمی داریم تا برای عمه ها شکلک بفرستیم. 
این جور موقع ها مامان این شکلی میشه:  
من این شکل ها را دوست دارم برای عمه بفرستم( که بترسه)      
ولی عمه میگه اینها عصبانی اند شکلهای مهربون بفرست.
آتنا هم همش میگه ماوس و به منم بده منم می خوام شکلک بفرستم ،
ولی اون که نمی دونه چی بفرسته، همش از بابا می پرسه چی بفرستم؟!
بعد مامان بهش میگه که این شکلها را بفرسته:      
یه روز که داشتیم با عمه ها چت می کردیم عمه از من و آتنا پرسید که دوست داریم وبلاگ داشته باشیم یا نه؟ بعدم گفتش که وبلاگ چیه؛ من خیلی خوشم اومد آخه اینجا خودم میتونم حرفام را برای عمه بنویسم.  تازه میتونم اینجا دوستای جدید و خوبی هم پیدا کنم.  
آخه مامان اینا توی چت جمله هامون را اشتباه می نویسند.
مثلاً وقتی من به مامان می گم برای عمه بنویس :آرش میگه دوستت دارم، مامان می نویسه: عمه دوستت دارم.
حالا از اون روزی که عمه این وبلاگ را برای من و آبجیم درست کرده آتنا همش میاد میگه :
                       به من وبلاگ ندادید!! به من وبلاگ بده!!! 
                                             آخه آتنا هنوز درست نمی دونه که وبلاگ چیه ....



نوشته شده در جمعه 87/6/22ساعت 12:58 صبح توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |


Design By : Pichak