سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماجراهای یک خواهر و برادر

دیروز وقتی سر کلاس نشسته بودیم یک دفعه یکی از هم کلاسی هام زد زیر گریه و حالا گریه کن کی گریه نکن.   هر چی هم معلم ازش می پرسید چی شده؟   هیچی نمی گفت، فقط گریه می کرد!  برای همین معلمون دوباره ازش پرسید که چرا داره گریه می کنه؟   ولی شهرام بازم فقط گریه می کرد!
بعد بچه ها ازش پرسیدند که چی شده؟ چرا داره گریه می کنه؟
اونم با هق هق گفت:" کتابش توی کیفش نیست!"     بعد دوباره شروع کرد به گریه کردن... 
آقا معلم هم به همه گفت:" بچه ها همه توی کیف هاتون را نگاه کنید ببینید کتاب شهرام را اشتباهی برنداشتید؟" 
وقتی ما داشتیم توی کیف هامون را نگاه می کردیم یک دفعه کامران بلند شد و گفت:" آقا اجازه شهرام اشتباهی کیف منو برداشته!!!"
     


نوشته شده در شنبه 87/10/14ساعت 12:54 عصر توسط آرش و آتنا نظرات ( ) |


Design By : Pichak