يك روز من و برادر بزرگترم به همراه خانواده اش برا ي بدرقه برادر ديگرم(كه خانواده اش هم همراه بود) تا مانش با آنها رفتيم ونهار را در كنارهم در جوار رودخانه اي زير درخت گز خورديم . اون روز يكي از اين روستايي ها كه خر شرك را خريده بود از انجا گذشت برادرم دعوتش كرد ودر كنار ما نهار وهر چه كلمپه داشتيم خورد. ماهم از اون پيرمرده خواستيم كه با خر شرك عكس بگيرم اول گفت نه اين خره لگد ميزنه
اما آخر رضايت داد كه عكس بگيريم .من يك خواهر داشتم كه...........
بقيه داستان من را آرش كا مل كن بعد بگو من كي هستم؟